کردپرس - پیش از آنکه تقویم رسمی آغاز جنگ را ثبت کند، پیش از آنکه مهران سقوط کند و رادیوها خبر حملهی سراسری عراق را اعلام کنند، جنگ در استان ایلام آغاز شده بود. ۱۹ شهریور ۱۳۵۹، ارتفاعات میمک زیر آتش دشمن رفت و مرزهای غربی ایران لرزیدند. اما در دل این لرزش، در روستای گُلان از توابع صالحآباد، آتشی دیگر روشن شد، آتشی که ویرانگر نبود، بلکه زندهکننده بود.
در تمام خانههای گُلان، ساجها برپا شدند. زنها، بیهیاهو و بیدستور، دستبهکار شدند. آردهایی که برای زمستان ذخیره شده بود، یکییکی از کیسهها بیرون آمدند. هیچکس نپرسید «تا کی؟» یا «برای چه؟» همه میدانستند که مردان روستا، عشایر اطراف، و دستههای مردمی که بیسازمان اما با غیرت مسلح شده بودند، چیزی برای خوردن ندارند. و اگر نانی نباشد، جان هم دوام نمیآورد.
در آن ۴۸ ساعت، گُلان به یک کارگاه مقاومت تبدیل شد. زنها، پیر و جوان، با دستانی آغشته به خاک و آرد، بیوقفه نان پختند. صدای شعلهها، صدای کوبیدن خمیر، و زمزمههای زیر لب، موسیقی آن روزها بود. نانها در پارچههای گلدار پیچیده شدند، در خورجینها جا گرفتند، و با پای پیاده، با اسب، با موتور، به سمت ارتفاعات و سنگرهای مردمی فرستاده شدند.
در آن روزها، مرز حفظ شد. دشمن، با وجود برتری نظامی، از یک نقطه به بعد نتوانست جلوتر بیاید. و این نه فقط به خاطر تفنگها، بلکه به خاطر نانهایی بود که جان میدادند. نانهایی که از دل آتش ساج بیرون آمده بودند، با عشق، با مسئولیت، با فهمی عمیق از معنای مقاومت.
زنان گُلان، بیآنکه نامشان در گزارشهای رسمی بیاید، ستون پنهان این ایستادگی بودند. آنها نه فقط نان دادند، بلکه امید، پایداری، و معنای تازهای از مشارکت در دفاع را به تاریخ بخشیدند.
و شاید اگر تاریخنگاران دقیقتر نگاه کنند، آغاز واقعی جنگ ایران و عراق نه در ۳۱ شهریور، بلکه در ۱۹ شهریور، در دل خانههای گُلان، کنار تنورهای ساج، رقم خورده باشد.
برگرفته از خاطره شفاهی محمدتقی قاسمی، پیشکسوت و راوی دفاع مقدس
نظر شما