احمد اسف، فرمانده شناختهشده لالهزار، در گفتوگویی با روزنامهنگار هانا چومانی جزئیات تازه و ناگفتهای از جنگ لالهزار را فاش میکند. او میگوید در این نبرد انواع سلاحهای غیرمتعارف از جمله گازهای شیمیایی، بمبهای گازی، گاز اشکآور و گاز کربنی بهکار گرفته شده و همچنین توضیح میدهد چگونه در نهایت از دست نیروهای امنیتی نجات یافتهاند.
متن مصاحبه:
هانا چومانی: کاک احمد، در لالهزار چه اتفاقی افتاد؟
احمد اسف:
جنگی بود که در تاریخ کردها سابقه نداشت؛ حملهای بود که حتی در زمان داعش هم نمونهاش دیده نشد. سلاحهایی علیه ما استفاده شد که معمولاً در جنگهای میان کشورها بهکار میرود. همان سلاحهایی که امروز در جنگ روسیه و اوکراین دیده میشود. بیوجدانی را در این حمله دیدم که قابل تصور نبود. با ۱۷ نوع سلاح و مهمات مختلف به ما حمله کردند؛ انواع گاز، بمب گازی، گاز خفهکننده، اشکآور و کربنی.
هانا چومانی: آیا شما پیشدستی کردید؟
احمد اسف:
خیر، حتی یک گلوله هم شلیک نکردیم تا زمانی که آنها حمله را آغاز کردند. کاک لاهور دستور داده بود که هیچ واکنشی نشان ندهیم. میگفت شاید ما را آزمایش میکنند، بنابراین مبادا کسی کشته شود، شلیک نکنید.
هانا چومانی: آنها دقیقاً چه خواستهای داشتند؟ آیا درست است که خواهان تسلیم شما و تحویلتان به دادگاه بودند و شما نپذیرفتید؟
احمد اسف:
کاکه، ۲۰۰ خودرو خودرو زرهی و خودرو جنگی آوردند، دهها توپ و خمپاره در اطراف مستقر کردند. هزاران نیروی ضدترور، کوماندو، واحدهای عملیات ویژه، نیروهای دفتر مام جلال و حتی یگان پشتیبانی دوم آمدند. ما را کاملاً محاصره کردند. بعد بلندگوها اعلام کردند: «خودتان را تسلیم کنید و از لالهزار بیرون بیایید، در غیر این صورت حمله میکنیم.» میگفتند باید همه دستگیر شوید.
هانا چومانی: یعنی واقعاً حکم دادگاه در کار نبود؟
احمد اسف:
باور کنید حتی یک برگه رسمی به ما نشان ندادند. ساعت پنج و نیم به ما گفتند حکم دستگیری صادر شده، در حالیکه نیروها ساعت سه بعدازظهر همان روز منطقه را محاصره کرده بودند. این در کجای دنیا ممکن است؟ هزاران نیرو سه ساعت پیش از حکم دادگاه بیایند و بعد بگویند دستور دستگیری صادر شده؟
هانا چومانی: پس چرا جنگ شروع شد؟
احمد اسف:
کاک لاهور گفت: نیروهایتان را عقب بکشید، اگر پلیس بیاید ما خودمان به دادگاه میرویم. اما از طریق بلندگو گفتند: «نه، باید همینجا تسلیم شوید، کار لالهزار تمام است.» به همین خاطر جنگ شروع شد.
هانا چومانی: آغاز درگیری چگونه بود؟
احمد اسف:
ابتدا آرام آرام با خودرو زرهی و تانک نزدیک شدند. ما دیدیم نیروی بیشتر و سلاح سنگینتر میآورند: توپ، خمپاره، تانک و پهپاد. کاک لاهور میگفت این یک دستور سیاسی است و ربطی به دادگاه ندارد. او گفت حتی اگر من هم خودم را تسلیم کنم به جان شما خواهند افتاد. هدف همۀ ما هستیم. کاک لاهور مدام با تلفن در تلاش بود تا اوضاع را متوقف کند و نیروها را عقب بکشد، اما بیفایده بود. نزدیک ساعت یک شب گفت: «برادران، آنها عقبنشینی نمیکنند، برای جنگ آمدهاند. ما هم مقاومت میکنیم.»
هانا چومانی: بعد چه شد؟
احمد اسف:
وقتی دیگر در هتل لالهزار امیدی برای پرهیز از جنگ باقی نماند، در اطراف هت، کوردونیا و منقل و تا تالار سلیمانیه نیروهایمان را تقسیم کردیم تا جلوی پیشرویشان را بگیریم. زنها، بچهها و افراد غیرنظامی را داخل هتل فرستادیم تا اگر همه ما کشته شدیم، آنها سالم بمانند. چون کارگران، آشپزها و خدمتکارانی در آنجا بودند که هیچ ربطی به ما نداشتند.
هانا چومانی: آخرین بار کی لاهور شیخجنگی را دیدید؟
احمد اسف:
حدود ساعت ۲ شب. نقشهها را به من داد و گفت این سمت شرقی به عهده توست. تأکید کرد: «مبادا کسی را بکشید، نه از طرف ما و نه آنها. فقط خودروها و خودرو زرهیها را هدف بگیرید.» بعد گروهها در نقاط مختلف تقسیم شدند.
هانا چومانی: و سپس؟
احمد اسف:
حدود ساعت ۳ بامداد درگیری جدی آغاز شد. ابتدا با دوشکا و بیکیسی، اما بعد شوکه شدیم؛ فکر نمیکردیم با چنین حجم نیرویی روبهرو شویم. همزمان بارانی از آتش بر سرمان ریخت: توپ، خمپاره، تانک، پهپاد، دوشکا… یک فاجعه بود.
سه چیز ما را شوکه کرد:
۱. استفاده همزمان از توپخانه سنگین، تانک، پهپاد و سلاحهای سبک علیه یک منطقه کوچک.
۲. استفاده تاکتیکی از پهپادهای انتحاری؛ هر جا توپ و تانک نمیرسید، مستقیم پهپاد بمبافکن میفرستادند. همه پهپادها هم دوربین داشتند و دقیق هدفگیری میکردند.
۳. ما تصور نمیکردیم با چنین نیرویی روبهرو شویم.
خودم در دهها عملیات علیه داعش در اقلیم کردستان و کوبانی جنگیدهام، اما هرگز چنین حملهای ندیده بودم. در ۲۰ سال حضورم در نیروهای ضدترور، برای اولین بار بود که اینگونه سلاحها و تاکتیکها را علیه ما بهکار میبردند. باور کنید گاهی فقط در یک دقیقه سه پهپاد همزمان بر سر لالهزار فرود میآمد.
همزمان انواع گلولهها و بمبهای گازی استفاده میشد. نفس کشیدن سخت بود، چشمها کور میشد، آب از چشمها جاری میشد و جهان اطراف دیده نمیشد. یک فاجعه تمامعیار بود.
هانا چومانی: منظورت چیست وقتی میگویی حملهای از آن نوع سابق ندیده بودید؟
احمد اسف:
کاکه، در هر جنگی دستکم از میان چهار طرف، یک طرف یا دو طرف به عنوان راهی برای عقبنشینی یا تغییر مکان و گرفتن کمک وجود دارد. اما نوع حمله و آن مکان، شبیه سبک حملات «حلقهای» بود؛ ما در لالهزار در یک محاصره کامل قرار گرفتیم. از همه طرف همزمان جلو آمدند و هیچ راه خروجی برای یک نفر هم باقی نماند.
کوچهها را با سه تانک و خودرو زرهیهای سنگین بسته بودند. سلاحهای بزرگ و تیربارها روی آنها نصب شده بود و مسیرها قفل شده بودند. چیزی که خیلی عجیب بود استفاده از یک تانک بود. نمیدانم از کجا آورده بودند، تازه خریداری کرده بودند یا از جایی گرفته بودند. صدای آن را میشنیدیم، لرزش زمین زیر پا حس میشد. قدرتشان بهگونهای بود که وقتی به دیوار یک خانه یا دیوار هتل لالهزار برخورد میکردند، دیوار فرو میریخت و بعد انفجار میآمد.
هانا چومانی: جنگ و مقاومت چطور ادامه داشت؟
احمد اسف:
تا ساعت شش جنگ ادامه داشت اما طبق یک برنامه مشخص. از یک طرف پهپاد، خمپاره و توپ میزدند؛ از طرف دیگر بیکیسی و دوشکا بیهدف شلیک میکردند. یعنی همه جاها و نقاط کور بهویژه در لالهزار با پهپاد، تانک و خمپاره ویران شد. بعد حمله زمینی و سلاحهای دیگر شروع شد. همه رفقا قهرمانانه جنگیدند و فداییوار دفاع کردند.
کاک لاهور خودش فرماندهی میکرد. مرتب میگفت: «مواظب خودتان باشید، به نیروها تیراندازی نکنید، فقط سعی کنید تانکها و خودروهای زرهی را از کار بیندازید تا جلو پیشروی گرفته شود.» اگر خودروهای زرهی در مسیر قفل میشدند، نمیتوانستند به راحتی پیشروی کنند و جنگ متوقف میشد.
اما قویترین سلاح ما آر.پی.جی بود که آن هم گلولههای محدودی داشت. توانستیم چند تانک را از کار بیندازیم ولی آر.پی.جی در برابر مدلهای جدید تانک و خودرو زرهیهای کوماندو مثل گلوله عادی بودند. در واقع ما فقط برای دفاع میجنگیدیم. آنها همچنان جلو میآمدند و محاصره را تنگتر میکردند.
مهمات و گلولههایمان کم شد؛ یا تمام میشد یا عمل نمیکرد. من و رفقایم سه ساعت و بیست دقیقه فقط با ۶ آر.پی.جی و ۱۰ اسلحه مقاومت کردیم. بعد از آن دیگر ادامه ممکن نبود.
هانا چومانی: شیوه دستگیری لاهور شیخجنگی و دیگران چگونه بود؟
احمد اسف:
آن لحظه که دستگیر شدند من در کنارشان نبودم، چون بیرون هتل بودم. اما نه گلولهای مانده بود و نه سلاحی که کارایی داشته باشد. دو راه وجود داشت: یا تسلیم شدن یا مرگ. در ابتدا گفتیم تسلیم نمیشویم. ما در بخش شرقی، مقابل یک ساختمان تازهساز بودیم. من و ۶ نفر دیگر در آن خانه ماندیم.
خانهها در آن منطقه قدیمی، شلوغ و بلند بودند و تانکها نمیتوانستند به داخل بیایند. تنها امکان پیشروی با نیروهای پیاده بود. آنها نتوانستند وارد خانه ما شوند، اما با تانکها از قسمت پشت بلندی آمدند و از جلو به راحتی توانستند نزدیک شوند.
چهطور و چهوقت نیروهای کوماندو و ضدترور وارد لالهزار شدند؟
نزدیک ساعت شش صبح بود که تانکها، خودروهای زرهی و خودروهای سنگین اطراف هتل را محاصره کردند. میدان نبرد تنها به هتل لالهزار محدود شده بود و شلیک سلاحهای سنگین متوقف شد، چون نیروهایشان نزدیک آمده بودند و به جلوی هر دو درِ لالهزار رسیدند. ساعت شش دقیقاً دیدیم کوماندوهای مسلح وارد لالهزار شدند و همزمان صدای گریه زنان و کودکان را شنیدیم. همچنین صدای فریاد میآمد که میگفتند: «روی زمین دراز بکشید! سلاح را زمین بگذارید! مقاومت نکنید!...» از همان لحظه فهمیدیم نیروها وارد لالهزار شدهاند. فریاد میزدند: «لالهزار تحت کنترل ماست و همه شما دستگیر شدهاید».
ما ناامید شدیم اما حاضر به تسلیم نبودیم. وقتی گفتند لالهزار کنترل شد، درگیری کمی فروکش کرد. در همان فرصت، به فکر فرار افتادیم.
چه کردید؟
من، احمد اسف، همراه یک فرمانده دیگر تصمیم گرفتیم یا باید فرار کنیم یا کشته شویم؛ چون به دست خودمان تسلیم نمیشدیم. به همین دلیل تصمیم گرفتیم برویم. در کوچه روبهروی ما سه تانک و ۹ نفر کوماندو بودند. با آنها درگیر شدیم و رودررو جنگیدیم. دو نفرشان زخمی شدند. ما به کوچه برگشتیم اما آنها حمله کردند و ما عقب نشستیم. طوری وانمود کردیم که انگار به لالهزار برگشتهایم، اما موفق شدیم خودمان را به خانههای محله برسانیم.
۷ نفر از نیروهای بیسلاح خود را هم با خودمان بردیم و به خانهای رساندیم. ۴ نفر دیگر از نیروها هم به ما پیوستند. وقتی کوماندوها نزدیک شدند، از پشت به تانکهایشان حمله کردیم و تیراندازی کردیم تا متوقف شوند. چون زخمی داشتند و تانکها در لالهزار گیر افتاده بودند، مدتی طول کشید تا به ما برسند. ما هم سریع وسایل خود را برداشتیم و حرکت کردیم.
به مسجد «احهسور» رسیدیم. بعد از کمی استراحت و اطمینان از اینکه تعقیب نمیشویم، به چهار گروه تقسیم شدیم و به سمت سلیمانیه رفتیم. ساعت ۱۱ قبلازظهر، بخشی از نیروها به خانههایشان در سلیمانیه رسیدند و بقیه هم هرکدام به مناطق خود رفتند. من و دو نفر دیگر از سلیمانیه خارج شدیم.
درباره شایعات خیانت چه میگویی؟
برخی در رسانهها و صفحات مجازی از «خیانت» یا «نقش ریبوار حامی حاجی غالی» حرف میزنند. من دو نکته میگویم:
اول اینکه همه، از سادهترین نیروها تا شیخ لاهور، با قهرمانی مقاومت کردند.
دوم اینکه من در موضوع خیانت هیچ نظری نمیدهم. آینده همهچیز را روشن خواهد کرد. آن دوستانی که اسیر شدند، خوب میدانند چه شد و چگونه شد. وقتی آزاد شوند، حقیقت را خواهند گفت. در میان صدها نفر حتماً کسی هست که واقعیت را بیان کند.
من اینجا میگویم: تا زندهام لاهوری هستم. منتظرم او از زندان بیرون بیاید. تا زمانی که شیخ لاهور زنده باشد، من سرباز او هستم و هر تلاشی برای آزادیاش میکنم. یا در این راه شهید میشوم یا باید قانون و دادگاه آزادانه عمل کنند.
سخن آخرم این است: آنهایی که در این جنگ شرکت داشتند فقط با خودرو زرهی، پهپاد و تانک وارد شدند، اما نتوانستند با پای خودشان داخل لالهزار شوند. همهشان را خوب میشناسم، چون خیلیهایشان شاگرد من بودند و من آموزششان داده بودم. آنها برای جنگ نیامده بودند، بلکه برای قتلعام و نسلکشی آمده بودند. در نهایت هم همین کار را کردند.
نظر شما