به گزارش خبرگزاری کردپرس، در تیرماه ۱۳۶۵، در دل داغ جبهههای غرب، عملیاتی آغاز شد که نامش را از آرزویی بزرگ و مقدس وام گرفته بود: کربلای یک. شهر مرزی مهران، که در اردیبهشت همان سال بار دیگر به اشغال دشمن درآمده بود، به نماد غیرت و غیرتخواهی بدل شد. امام خمینی (ره) فرمود: «مهران باید آزاد شود»؛ و این یعنی فرمانی برای بازپسگیری خاکی که به خون آغشته شده بود.
بازپسگیری شهر مهران و ارتفاعات استراتژیک قلاویزان و کلهقندی از عمده ترین اهداف این عملیات بود و همچنین رزمندگان می خواستند ضمن دستیابی به مرز و تأمین امنیت منطقه، پاسخ به اشغال مجدد مهران توسط ارتش عراق در اردیبهشت ۱۳۶۵ را داده باشند.
منطقه عملیاتی از جنوب به ارتفاعات قلاویزان، از شمال به نمهکلان کوچک، از غرب به پاسگاه مرزی بهرامآباد و از شرق به جاده مهران–دهلران محدود میشد. دشمن در این منطقه استحکامات سنگینی ایجاد کرده بود: هفت ردیف مین، کانالهای ضدنفر، و سیمخاردارهای رشتهای در محور شمالی، سنگرهای کمین و مینگذاری در ارتفاعات جنوبی و استقرار یگانهای زرهی و کماندویی در عمق منطقه.
در ساعت ۲۳:۳۰ شب ۹ تیر ۱۳۶۵، عملیات با رمز مقدس «یا اباالفضل العباس ادرکنی» آغاز شد. در همان ساعات اولیه، دشمن غافلگیر شد. رزمندگان اسلام، با ۳۴ گردان پیاده، ۹ گردان ادوات و ۲ گردان زرهی، از سه محور به قلب دشمن زدند و در کمتر از ۴۸ ساعت، شهر مهران آزاد و پرچم ایران بر فراز آن به اهتزاز درآمد.
در نتیجه این عملیات شهر مهران و ارتفاعات قلاویزان بصورت کامل آزادسازی شد. انهدام بیش از ۱۱۰ تانک و تجهیزات زرهی دشمن، به اسارت درآمدن بیش از ۱۲۰۰ نفر از نیروهای عراقی و غنیمت گرفتن دهها قبضه توپخانه، تانک، و خودرو تنها بخشی از دستاوردهای نظامی و مادی این عملیات بود در حالی که این روز بزرگ بیش از یک عملیات نظامی، نمادی از غرور ملی و تثبیت موقعیت ایران در انتهای جنگ تحمیلی هشت ساله بود.
امام خمینی (ره) در پیامی فرمودند: «مهران را هم خدا آزاد کرد.» و این جمله، مهر تأییدی بود بر امداد الهی و اخلاص رزمندگان. اما این فقط یک پیروزی نظامی نبود. این، پیشدرآمدی بود بر یک آرزو. نام کربلا و آرزوی زیارتش، همیشه ورد زبان شهدا بود.
و امروز، هر زائری که از مرز مهران راهی کربلا میشود، در واقع ادامهدهنده همان راهیست که با خون باز شد. هر قدمی که به سوی بینالحرمین برداشته میشود، بر شانههای شهیدیست که گفت: «راهی شدیم، که راهی بشید...»
نویسنده: یاسر بابایی
نظر شما